محل تبلیغات شما
فصل ۵ یعقوب در رابطه با درختان زیتون پرورشی و وحشی مَثَل زنوس را نقل قول می کند — آنها همانندی از اسرائیل و غیریهودیان هستند — پراکنده کردن و گردآوری اسرائیل پیشاپیش به تصویر کشیده می شود — کنایه ها به نیفایان و لامانیان و همۀ خاندان اسرائیل نسبت داده شده اند — غیریهودیان به اسرائیل پیوند خواهند خورد — تاکستان در آخر سوزانده خواهد شد. نزدیک به ۵۴۴–۴۲۱ پیش از میلاد. ۱ بنگرید، برادرانم، آیا به یاد نمی آورید که سخنان زنوس پیامبر را خوانده اید، که او بر خاندان اسرائیل گفت، گفتا: ۲ بگوش دل بپذیرید ای شما خاندان اسرائیل، و سخنان من، پیامبری از سَروَر را بشنوید. ۳ زیرا بنگرید، بدین گونه سَروَر می گوید، من شما را، ای خاندان اسرائیل، به یک درخت زیتون پرورشی همانند می کنم، که مردی برداشت و در تاکستانش پروراند؛ و آن رشد کرد، و فرسوده شد و شروع به پوسیدن نمود. ۴ و چنین گذشت که ارباب تاکستان پیش رفت و دید که درخت زیتونش شروع به پوسیدن نمود؛ و او گفت: من آن را هَرس خواهم کرد و دور و بر آن را خواهم کَند، و آن را پرورش خواهم داد که شاید بتواند شاخه های جوان و نرمی بیرون زند و از بین نرود. ۵ و چنین گذشت که او برپایۀ سخنش آن را هرس کرد و دور و بر آن را کَند، و آن را پرورش داد. ۶ و چنین گذشت که پس از روزهای بسیاری، درخت تا اندازه ای شروع به دادن چند شاخۀ کوچک، جوان و نرم نمود؛ ولی بنگرید، قسمت بالایی آن شروع به از بین رفتن نمود. ۷ و چنین گذشت که ارباب تاکستان این را دید و به خدمتگزارش گفت: این مرا غمگین می کند که این درخت را از دست بدهم؛ از این رو، برو و شاخه هایی از یک درخت زیتون وحشی بچین و آنها را اینجا نزد من آور؛ و ما آن شاخه های اصلی که شروع به خشک شدن نموده اند را چیده، آنها را به آتش خواهیم انداخت که بسوزند. ۸ و بنگر، ارباب تاکستان می گوید، من بسیاری از این شاخه های جوان و نرم را برمی دارم و آنها را در هر جایی که بخواهم پیوند خواهم زد؛ و مهم نیست که آیا چنین شود که ریشۀ این درخت از بین برود یا نه، من می توانم میوۀ آن را برای خودم حفظ کنم؛ از این رو، من این شاخه های جوان و نرم را بر خواهم داشت و آنها را در هرجایی که بخواهم پیوند خواهم زد. ۹ تو شاخه های درخت زیتون وحشی را بگیر و بجای آنها پیوند بزن؛ و اینهایی را که من چیده ام به آتش خواهم انداخت و آنها را خواهم سوزاند، که زمین تاکستانم را هدر ندهند. ۱۰ و چنین گذشت که خدمتگزارِ ارباب تاکستان برپایۀ سخن اربابِ تاکستان کار کرد و شاخه های درخت وحشی زیتون را به آن پیوند زد. ۱۱ و اربابِ تاکستان واداشت که دور و بر آن کَنده شده و هَرس شود، و پرورش داده شود، به خدمتگزارش گفت: این مرا غمگین می کند که این درخت را از دست بدهم؛ از این رو، من این کار را کرده ام شاید بتوانم ریشه های آن را حفظ کنم که از بین نرود، تا من آنها را برای خودم حفظ کنم. ۱۲ از این رو، به کار خودت ادامه بده؛ برپایۀ سخنان من درخت را مراقبت کن، و آن را پرورش ده. ۱۳ و اینها را من در پایین ترین بخش تاکستانم جای می دهم، هر جایی که بخواهم، این برای تو مهم نیست؛ و من این کار را می کنم که بتوانم شاخه های طبیعی درخت را برای خودم حفظ کنم؛ و همچنین، اینکه بتوانم میوۀ آن را برای خودم برای فصل بعدی انبار کنم؛ زیرا این مرا غمگین می کند که این درخت و میوۀ آن را از دست بدهم. ۱۴ و چنین گذشت که ارباب تاکستان به کار خود ادامه داد، و برپایۀ خواست و خوشنودی خودش شاخه های طبیعی درخت پرورشی را در پایین ترین بخش های تاکستان، برخی را در یک مکان و برخی را در مکانی دیگر، پنهان کرد. ۱۵ و چنین گذشت که مدّت طولانی گذشت، و ارباب تاکستان به خدمتگزار خود گفت: بیا، بگذار تا پایین به تاکستان رویم، که در تاکستان کار کنیم. ۱۶ و چنین گذشت که ارباب تاکستان، و نیز خدمتگزارش پایین به تاکستان رفتند تا کار کنند. و چنین گذشت که خدمتگزار به اربابش گفت: بنگر، اینجا را نگاه کن؛ درخت را بنگر. ۱۷ و چنین گذشت که ارباب تاکستان نگاه کرد و به درختی که شاخه های درخت وحشی به آن پیوند زده شده بودند نگریست؛ و آن سبز شده بود و شروع به میوه دادن نموده بود. و او دید که آن خوب بود؛ و میوۀ آن مانند میوۀ طبیعی بود. ۱۸ و او به خدمتگزار گفت: بنگر، شاخه های درخت وحشی شیرۀ ریشۀ آن را بر گرفته اند، که ریشۀ آن نیروی زیادی به بار آورده است؛ و به سبب نیروی زیاد ریشۀ آن، شاخه های وحشی میوه های پرورشی به بار آورده اند. اینک، اگر ما این شاخه ها را پیوند نزده بودیم، آن درخت از بین می رفت. و اینک، بنگر، من میوۀ زیادی، که آن درخت به بار آورده است، انبار خواهم کرد؛ و میوۀ آن را من برای فصل بعدی، برای خودم، انبار خواهم کرد. ۱۹ و چنین گذشت که ارباب تاکستان به خدمتگزار گفت: بیا، بگذار تا به پایین ترین بخش تاکستان برویم و بنگریم آیا شاخه های طبیعی درخت نیز میوۀ زیادی به بار آورده اند یا نه، که من بتوانم میوۀ آن را برای فصل بعدی، برای خودم انبار کنم. ۲۰ و چنین گذشت که آنها پیش به جایی رفتند که ارباب شاخه های طبیعی آن درخت را پنهان کرده بود، و او به خدمتگزار گفت: اینها را بنگر؛ و او نخستین را نگریست که میوۀ زیادی به بار آورده بود؛ و او همچنین نگریست که آن نیک بود. و او به خدمتگزار گفت: از میوۀ آن بردار، و برای فصل بعدی انبار کن، که من بتوانم آن را برای خودِ خودم حفظ کنم؛ زیرا بنگر، او گفت، این مدّت طولانی من آن را پرورش داده ام و آن میوۀ زیادی به بار آورده است. ۲۱ و چنین گذشت که خدمتگزار به اربابش گفت: چگونه است تو به اینجا آمدی تا این درخت را بکاری، یا این شاخۀ درخت را؟ زیرا بنگر، این کم بارورترین نقطۀ همۀ زمین تاکستان تواست. ۲۲ و ارباب تاکستان به او گفت: مرا اندرز مده؛ من می دانستم که این یک نقطۀ کم بارور زمین است؛ از این رو، من به تو گفتم، من این مدّت طولانی آن را پرورش داده ام، و تو می نگری که میوۀ زیادی به بار آورده است. ۲۳ و چنین گذشت که ارباب تاکستان به خدمتگزارش گفت: به اینجا نگاه کن؛ بنگر من شاخۀ دیگری از درخت را نیز کاشته ام؛ و تو می دانی که این نقطه از زمین کم بارورتر از آن نخستین بود. ولی، درخت را بنگر. من این مدّت طولانی آن را پرورش داده ام، و میوۀ زیادی به بار آورده است؛ بنابراین، آن را گرد آور، و برای فصل بعدی انبار کن که من بتوانم آن را برای خودِ خودم حفظ کنم. ۲۴ و چنین گذشت که ارباب تاکستان دوباره به خدمتگزارش گفت: به اینجا نگاه کن، و شاخۀ دیگری را که من کاشته ام نیز بنگر؛ بنگر که من آن را نیز پرورش داده ام، و آن میوه به بار آورده است. ۲۵ و او به خدمتگزار گفت: به اینجا نگاه کن و آخری را بنگر. بنگر، این را من در نقطۀ خوبی از زمین کاشته ام؛ و آن را این مدّت طولانی پرورش داده ام، و تنها بخشی از درخت میوۀ پرورشی به بار آورده است، و بخش دیگرِ درخت میوۀ وحشی به بار آورده است؛ بنگر، من این درخت را مانند درختان دیگر پرورش داده ام. ۲۶ و چنین گذشت که ارباب تاکستان به آن خدمتگزار گفت: شاخه هایی را که میوۀ نیکو به بار نیاورده اند بچین و آنها را در آتش انداز. ۲۷ ولی بنگر، خدمتگزار به او گفت: بگذار تا آن را هرس کرده و دور و برش را بکَنیم، و آن را مدّتی بیشتر پرورش دهیم که شاید بتواند برای تو میوۀ خوب به بار آورد که تو بتوانی آن را برای فصل بعدی انبار کنی. ۲۸ و چنین گذشت که ارباب تاکستان و خدمتگزار ارباب تاکستان همۀ میوه های تاکستان را پرورش دادند. ۲۹ و چنین گذشت که مدّت طولانی گذشته بود، و ارباب تاکستان به خدمتگزارش گفت: بیا، بگذار تا پایین به تاکستان رویم، که بتوانیم دوباره در تاکستان کارکنیم. زیرا بنگر، زمان نزدیک می شود و پایان بزودی می آید؛ از این رو، من باید برای فصلی دیگر برای خودم میوه انبار کنم. ۳۰ و چنین گذشت که ارباب تاکستان و آن خدمتگزار پایین به تاکستان رفتند؛ و آنها به درختی رسیدند که شاخه های طبیعیش شکسته شده و شاخه های وحشی به آن پیوند زده شده بودند؛ و بنگر همه گونه میوه بر آن درخت سنگینی می کرد. ۳۱ و چنین گذشت که ارباب تاکستان از میوه ها، هر گونه را برپایۀ تعداد آن چِشید. و ارباب تاکستان گفت: بنگر، برای این مدّت طولانی این درخت را پرورش داده ایم و من میوۀ زیادی برای فصل بعدی برای خودم انبار کرده ام. ۳۲ ولی بنگر، این بار این میوۀ زیادی به بار آورده است و هیچکدام از آنها نیست که خوب باشد. و بنگر، همه گونه میوه های بد وجود دارند؛ و با وجود همۀ زحمت ما، این به من سودی نمی رساند؛ و اینک این مرا غمگین می کند که این درخت را از دست بدهم. ۳۳ و ارباب تاکستان به خدمتگزار گفت: ما با این درخت چه کنیم، که من بتوانم دوباره میوۀ خوب آن را برای خودِ خودم حفظ کنم؟ ۳۴ و خدمتگزار به اربابش گفت: بنگر، چون تو شاخه های درخت زیتون وحشی را به آن پیوند زده ای آنها ریشه هایی را پرورش داده اند که زنده هستند و از بین نرفته اند؛ از این رو تو می نگری که آنها هنوز خوب هستند. ۳۵ و چنین گذشت که ارباب تاکستان به خدمتگزارش گفت: این درخت به من سودی نمی رساند، و ریشه های آن تا زمانی که میوۀ بد به بار آورند به من سودی نمی رسانند. ۳۶ با این وجود، من می دانم که این ریشه ها نیکو هستند، و برای هدف خودم من آنها را حفظ کرده ام؛ و به سبب نیروی زیادشان آنها تاکنون از شاخه های وحشی میوۀ خوب به بار آورده اند. ۳۷ ولی بنگر، شاخه های وحشی رشد کرده اند و بر ریشه های آن چیره شده اند؛ و برای اینکه شاخه های وحشی بر ریشه های آن برتری یافته اند آن میوه های بد زیادی به بار آورده است؛ و چون این همه میوه های بد به بار آورده است تو می نگری که آن شروع به از بین رفتن می کند؛ و بزودی زمانی می رسد که در آتش افکنده شود مگر اینکه ما برای آن کاری کنیم تا آن را حفظ کنیم. ۳۸ و چنین گذشت که ارباب تاکستان به خدمتگزارش گفت: بگذار تا پایین به پایین ترین بخش های تاکستان رفته و بنگریم آیا شاخه های طبیعی نیز میوۀ بد به بار آورده اند یا نه. ۳۹ و چنین گذشت که آنها پایین به پایین ترین بخش های تاکستان رفتند. و چنین گذشت که آنها دیدند که میوۀ شاخه های طبیعی نیز فاسد شده بودند؛ آری، نخستین و دوّمین، و آخرین نیز؛ و آنها همه فاسد شده بودند. ۴۰ و میوۀ وحشی آن آخری بر آن بخش از درخت که میوۀ نیکو می داد برتری یافته بود، حتّی اینکه آن شاخه خشکیده و مرده بود. ۴۱ و چنین گذشت که ارباب تاکستان گریست و به خدمتگزار گفت: برای تاکستانم چه کار بیشتری می توانستم انجام داده باشم؟ ۴۲ بنگر، من می دانستم که همۀ میوه های تاکستان، بجز اینها فاسد شده بودند. و اینک اینهایی که زمانی میوۀ نیکو می دادند نیز فاسد شده اند؛ و اینک همۀ درختان تاکستانم به هیچ دردی نمی خورند جز اینکه بُریده و در آتش افکنده شوند. ۴۳ و این آخری را بنگر، که شاخه اش خشکیده است، من آن را در یک نقطۀ خوب زمین کاشتم؛ آری، یعنی آن که برتر از همۀ بخش های دیگر زمین تاکستانم برگزیدۀ من بود. ۴۴ و تو نگریستی که من آنچه را که این نقطه از زمین را بهم ریخته می کرد نیز بُریدم، که بتوانم این درخت را به جای آن بکارم. ۴۵ و تو دیدی که بخشی از آن میوۀ نیکو و بخشی از آن میوۀ وحشی به بار آورد؛ و برای اینکه من شاخه های آن را نچیدم و آنها را در آتش نینداختم، بنگر، آنها بر شاخۀ نیکو که خشکیده است برتری یافته اند. ۴۶ و اینک، بنگر، با وجود همۀ مراقبتی که ما از تاکستانم کرده ایم، درختان آن فاسد شده اند که آنها هیچ میوۀ نیکویی به بار نمی آورند؛ و اینها را من امید داشتم تا حفظ کنم تا میوۀ آن را برای فصل بعدی، برای خودم انبار کنم. ولی، بنگر، آنها مانند درخت زیتونِ وحشی شده اند و هیچ ارزشی ندارند جز اینکه بُریده و در آتش افکنده شوند؛ و این مرا غمگین می کند که آنها را می بایستی از دست بدهم. ۴۷ ولی چه کارِ بیشتری می توانستم در تاکستانم انجام داده باشم؟ آیا من خودم کوتاهی کرده ام که آن را پرورش نداده ام؟ نه، من آن را پرورش داده ام، و دور و بر آن را کَنده ام و آن را هرس کرده و به آن کود داده ام؛ و من دست خودم را کمابیش تمام روز دراز کرده ام، و پایان نزدیک می شود. و این مرا غمگین می کند که باید همۀ درختان تاکستانم را قطع کرده و آنها را در آتش اندازم که سوزانده شوند. او کیست که تاکستانم را فاسد کرده است؟ ۴۸ و چنین گذشت که خدمتگزار به اربابش گفت: آیا این خودبزرگ بینیِ تاکستان تو نیست — آیا شاخه های آن بر ریشه هایی که نیکو هستند برتری نیافته اند؟ و برای اینکه شاخه ها بر ریشه های آن برتری یافته اند، بنگر آنها، نیرو را بر خودشان گرفته، از نیروی ریشه ها تندتر رشد کردند. بنگر، من می گویم، آیا به این سبب نیست که درختان تاکستان تو فاسد شده اند؟ ۴۹ و چنین گذشت که ارباب تاکستان به خدمتگزار گفت: بگذار تا برویم و درختان تاکستان را قطع کنیم و آنها را در آتش اندازیم، که آنها زمین تاکستانم را هدر ندهند، زیرا من همه کاری کرده ام. چه کار بیشتری می توانستم انجام داده باشم؟ ۵۰ ولی، بنگر، خدمتگزار به ارباب تاکستان گفت: آن را مدّتی بیشتر امان بده. ۵۱ و ارباب گفت: آری، من آن را مدّتی بیشتر امان می دهم، زیرا این مرا غمگین می کند که درختان تاکستانم را می بایستی از دست بدهم. ۵۲ از این رو، بگذار تا شاخه هایی از اینهایی که من در پایین ترین بخش های تاکستانم کاشته ام را برداریم، و بگذار تا آنها را به درختی که از آن آمدند پیوند بزنیم؛ و بگذار تا از درخت آن شاخه هایی که میوه شان تلخ ترین است را بچینیم، و شاخه های طبیعی درخت را بجای آنها پیوند زنیم. ۵۳ و این را من انجام خواهم داد که درخت از بین نرود، که، شاید، من بتوانم ریشه های آن را برای هدف خودم حفظ کنم. ۵۴ و، بنگر، ریشه های شاخه های طبیعی درختی که من هر جایی خواستم کاشتم هنوز زنده هستند؛ از این رو، که من آنها را برای هدف خودِ خودم بتوانم حفظ کنم، من شاخه های این درخت را خواهم گرفت، و آنها را به آنان پیوند خواهم زد. آری، من به آنها شاخه های درخت مادریشان را پیوند خواهم زد، که هنگامی که به اندازۀ کافی نیرومند شوند شاید برای من میوۀ خوب به بار آورند، و من بتوانم ریشه ها را نیز برای خود خودم حفظ کنم، و هنوز هم بتوانم در میوۀ تاکستانم شکوه داشته باشم. ۵۵ و چنین گذشت که آنها از درخت طبیعی که وحشی شده بود برداشتند، و به درختان طبیعی که نیز وحشی شده بودند، پیوند زدند. ۵۶ و آنها همچنین از درختان طبیعی که وحشی شده بودند برداشتند و به درخت مادریشان پیوند زدند. ۵۷ و ارباب تاکستان به خدمتگزار گفت: شاخه های وحشی را از درختان نچین، مگر آنهایی که ترین هستند، و بر آنها برپایۀ آنچه که من گفته ام پیوند بزن. ۵۸ و ما درختان تاکستان را دوباره پرورش داده و شاخه های آنها را کوتاه خواهیم کرد؛ و شاخه هایی از درختان که رسیده اند که باید از بین بروند را چیده و در آتش خواهیم انداخت. ۵۹ و این را من انجام می دهم که شاید ریشه های آنها به سبب نیک بودنشان بتوانند نیرومند شوند؛ و اینکه به سبب دگرگونی در شاخه ها، نیکویی بتواند بر بَدی برتری یابد. ۶۰ و برای اینکه من شاخه های طبیعی و ریشه های آنها را حفظ کرده ام، و اینکه من شاخه های طبیعی را دوباره به درخت مادریشان پیوند زده ام و ریشه های درخت مادریشان را حفظ کرده ام تا شاید درختان تاکستانم بتوانند دوباره میوۀ خوب به بار آورند؛ و اینکه من دوباره بتوانم در میوۀ تاکستانم شادی داشته باشم، و شاید اینکه من بتوانم بی اندازه شادمانی کنم که من ریشه ها و شاخه های میوۀ نخست را حفظ کرده ام — ۶۱ از این رو، برو و خدمتگزاران را فراخوان که ما بتوانیم با کوشایی با توانمان در تاکستان کار کنیم که بتوانیم راهی را فراهم کنیم که من بتوانم دوباره میوۀ طبیعی به بار آورم، میوۀ طبیعی که میوه ای نیکو و گرانبهاترین، برتر از همۀ میوه های دیگر است. ۶۲ از این رو، بگذار تا برویم و با توانمان این بارِ آخر کار کنیم، زیرا بنگر پایان نزدیک می شود، و این برای بار آخر است که من تاکستانم را هرس می کنم. ۶۳ شاخه ها را در آن پیوند زنید؛ با آخرین شروع کنید که آنها نخستین شوند و اینکه نخستین آخرین شود، و دور و بر درختان، هم پیر و هم جوان، نخست و آخر، و آخر و نخست را بکَنید که همه بتوانند یکبار دیگر برای بار آخر پرورش یابند. ۶۴ از این رو، دور و بر آنها را کنده و آنها را هرس کنید، و به آنها یک بار دیگر برای بار آخر کود دهید، زیرا پایان نزدیک می شود. و اگر این آنچنان شود که این آخرین پیوند زده ها رشد کنند و میوۀ طبیعی به بار آورند، آنگاه شما راهی را برای آنها فراهم کنید که بتوانند رشد کنند. ۶۵ و همچنان که آنها شروع به رشد نمودند، شما شاخه هایی که میوۀ تلخ به بار می آورند را برپایۀ نیروی شاخه های نیکو و اندازۀ آنها برچینید و بدهای آنها را به یکباره برنچینید، مبادا ریشه های آنها برای پیوند زده ها بیش از اندازه نیرومند باشند و پیوند زده های آنها از بین روند، و من درختان تاکستانم را از دست بدهم. ۶۶ زیرا این مرا غمگین می کند که درختان تاکستانم را از دست بدهم، از این رو شما با توجه به رشد شاخه های نیکو، بدها را برچینید که ریشه و قسمت بالا بتوانند در نیرو با هم برابر باشند، تا اینکه شاخه های نیکو بر بدها برتری یابند و بدها بریده و در آتش افکنده شوند که آنها زمین تاکستانم را هدر ندهند؛ و بدین گونه بدها را از تاکستانم جاروب خواهم کرد. ۶۷ و شاخه های درخت طبیعی را من به درخت طبیعی دوباره پیوند خواهم زد. ۶۸ و شاخه های درخت طبیعی را من به شاخه های طبیعی درخت پیوند خواهم زد؛ و بدین گونه من آنها را به همدیگر بر خواهم گرداند که آنها میوۀ طبیعی به بار آورند و آنها یکی شوند. ۶۹ و بدها دور، آری، یعنی بیرون از همۀ زمین تاکستانم انداخته خواهند شد؛ زیرا بنگر، من تنها این یکبار تاکستانم را هرس خواهم کرد. ۷۰ و چنین گذشت که ارباب تاکستان خدمتگزارش را فرستاد؛ و آن خدمتگزار رفت و آنگونه که ارباب به او فرمان داده بود عمل کرد و خدمتگزاران دیگری آورد؛ و آنها چند تایی بودند. ۷۱ و ارباب تاکستان به آنها گفت: بروید، و در تاکستان با توانتان کار کنید. زیرا بنگرید، این بار آخر است که من تاکستانم را پرورش خواهم داد؛ زیرا پایان همی نزدیک است و فصل به سرعت می آید؛ و اگر شما با توانتان با من کار کنید در میوه ای که برای خودم انبار می کنم برای فصل بعدی که بزودی خواهد آمد شادی خواهید کرد. ۷۲ و چنین گذشت که خدمتگزاران رفتند و با توانشان کار کردند؛ و ارباب تاکستان نیز همراه با آنها کار کرد؛ و آنها از فرمان های ارباب تاکستان در همۀ چیزها فرمان بُردند. ۷۳ و دوباره میوۀ طبیعی در تاکستان شروع به پدید آمدن نمود؛ و شاخه های طبیعی شروع به بی اندازه رشد کردن و شکوفا شدن نمودند؛ و شاخه های وحشی شروع به چیده شدن و دور انداخته شدن نمودند؛ و آنها ریشه و قسمت بالای آن را برپایۀ نیروی آن برابر نگه داشتند. ۷۴ و بدین گونه آنها، برپایۀ فرمان های ارباب تاکستان با همۀ کوشایی کار کردند، حتّی تا اینکه بدها از تاکستان دور انداخته شدند، و ارباب برای خود درختان طبیعی را حفظ کرد که دوباره میوۀ طبیعی بدهند؛ و آنها مانند یک تن شدند؛ و میوه ها برابر بودند؛ و ارباب تاکستان برای خودش میوۀ طبیعی را که برای او از آغاز گرانبهاترین بود حفظ کرد. ۷۵ و چنین گذشت که هنگامی که ارباب تاکستان دید که میوه اش نیکو بود، و اینکه تاکستانش دیگر فاسد نبود، او خدمتگزارانش را فرا خواند، و به آنها گفت: بنگرید، برای این بار آخر ما تاکستانم را پرورش داده ایم؛ و شما می نگرید که من برپایۀ خواست خودم انجام داده ام؛ و من میوۀ طبیعی را، که نیت، حتّی مانند آن که از آغاز بود، حفظ کرده ام. و برکت یافته هستید شما؛ زیرا به سبب اینکه شما در کار کردن در تاکستانم کوشا بوده اید و فرمان هایم را نگه داشته اید و برای من دوباره میوۀ طبیعی را آورده اید؛ که تاکستانم دیگر فاسد نیست و بد دور انداخته شده است، بنگرید شما با من به سبب میوۀ تاکستانم شادی خواهید کرد. ۷۶ زیرا بنگرید، برای مدّت طولانی من میوۀ تاکستانم را برای خودم برای فصلی که به سرعت می آید انبار خواهم کرد؛ و برای آخرین بار من تاکستانم را پرورش داده و آن را هرس کرده ام، و دور و بر آن را کَنده و به آن کود داده ام؛ از این رو، برپایۀ آنچه که من سخن گفته ام، برای خودم از این میوه برای مدّت طولانی انبار خواهم کرد. ۷۷ و هنگامی که آن زمان بیاید که میوۀ بد دوباره به تاکستانم بیاید، آنگاه من وا خواهم داشت تا نیکو و بد گردآوری شوند؛ و نیکو را من برای خودم حفظ خواهم کرد، و بد را من به مکان خودش دور خواهم انداخت. و آنگاه آن فصل و پایان می آید؛ و تاکستانم را من وا خواهم داشت تا در آتش سوزانده شود.

همۀ پیامبران پدر را بنام مسیح پرستش می کردند — پیشکش

فصل ۳ پاکدلان سخن دلپذیر خدا را دریافت می کنند — پرهیزکاریِ لامانیان از نیفایان فراتر می رود — یعقو

سخنانی که یعقوب، برادر نیفای، پس از مرگ نیفای بر مردم نیفای گفت:

های ,تاکستان ,شاخه ,میوۀ ,درخت ,ارباب ,آن را ,شاخه های ,ارباب تاکستان ,چنین گذشت ,و چنین ,درخت مادریشان پیوند ,بخواهم پیوند خواهم ,درختان زیتون پرورشی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فراشعر سیدالساجدین